آی
آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر
در آب دارد میسپارد جان
يک نفر
دارد که دست و پای دائم میزند
روی ِ
اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که میدانيد ،
آن زمان
که مست هستيد
از خيال
ِ دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان
که پيش ِ خود بيهوده پنداريد
که
گرفتستيد دست ِ ناتوان را
تا
توانائی ِ بهتر را پديد آريد ،
آن زمان
که تنگ میبنديد
بر
کمرهاتان کمربند
...
در چه
هنگامی بگويم ؟
يک نفر
در آب دارد میکند بيهوده جان قربان .
آی
آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داريد ،
نان به
سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر
در آب میخواند شما را
موج ِ
سنگين را به دست ِ خسته میکوبد ،
باز میدارد
دهان با چشم ِ از وحشت دريده
سايههاتان
را ز راه ِ دور ديده ،
آب را
بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابیاش افزون .
میکند
زين آبها بيرون
گاه سر
، گه پا ،
آی
آدمها
!
او ز
راه ِ مرگ اين کهنه جهان را بازمیپايد ،
میزند
فرياد و امّيد ِ کمک دارد .
آی
آدمها که روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشائيد !
موج میکوبد
به روی ِ ساحل ِ خاموش ،
پخش میگردد
چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
میرود
، نعرهزنان اين بانگ باز از دور میآيد ،
آی
آدمها
!
و صدای
ِ باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای
ِ باد بانگ ِ او رهاتر ،
از ميان
ِ آبهای ِ دور و نزديک
باز در
گوش اين نداها ،
آی
آدمها
!
آی
آدمها، بپاحیزید بر علیه این همه بیداد