Sunday, October 4, 2015

گنجينه اي بنام آزادي............... برای ایران


يه گنجي هست، مي گن خيلي ارزشمنده! راحت به دست نمياد! هر كسي حاضر نيست بهاش رو بپردازه! اما خيلي هواخواه داره. خيلي ها دنبالشن. امابايد كُلّي تو كوچه پس كوچه هاي شهر، تو جنگل و تو كوه و دشت، با هفت كفش و كلاه آهني دنبالش بري، بلكه بتوني پيداش كني. تو اين مسير به خيلي چيزا بر ميخوري. تو اين مسير جغد شوم شب هميشه هو هو ميكنه و گزمة هاش با چشماي خون افتاده جلوت رو مي گيرن. يكي ميگه جواب نداره، پيداش نمي كني. اون يكي دشنه اي كه پَرِ شالِش داره رو نشون ميده و با اشارة ابرو ميگه برگرد. يكي هم كه توان ادامة راه رو نداشته و در راه مونده ميگه گشتم نبود، نگرد نيست. بالاخره آسمون و زمين بهت ميگه ول كن، دنبال اون گنج نرو. حالا اگه اون گنج اسمش آزادي باشه

 تو چيكار ميكني؟