Wednesday, November 25, 2015

معجزه در كمپ ليبرتي


بدون شك هر دوست و دشمني بعد از موشك باران سنگين ليبرتي در 7 آبان امسال توسط رژيم ضد بشري آخوندها ، معجزه را به چشم ديد 
 :اين شعر را يكي از ياران و دوستداران رزمندگان آزادي ايران سروده است كه آنرا در يكي از سايتها ديدم 

یک نفر بی‌شک دعا می‌کرده است
گفتگویی با خدا می‌کرده است
بعد هر موشک خدای خلق را
از دل و از جان صدا می‌کرده است
ک: «ای خدا، این قافله پنجاه سال
خانمانش را فدا می‌کرده است
هر چه را رنگ تعلق می‌گرفت
از خود و خویشش رها می‌کرده است» 
بعد هر موشک که می‌آمد... . فرود
بعد هر آتش که بر می‌شد... . فرا
با خدایی که ـ یقین ـ میدیده است
یک نفر بحث «رضا» می‌کرده است
بحث شکر از ابتلایی این‌چنین
زیر باران بلا می‌کرده است
کای خدا می‌بینی این هنگامه را
شکوه‌ای هرگز نکردیم از بلا
راضی‌ای تو، ما همین را خواستیم
چون به نام و عشق تو برخاستیم
یک نفر نه! دو نفر، آن لحظه ها
راز می‌گفتند حتماً با خدا
و خدا می‌گفت می‌بینم بلی
می‌شناسم یک به یک این نسل را
گر نبودم پشت این راه و مسیر
قافله کی داشت امکان بقا
شک ندارم زیر آن باران و بمب
معجزه می‌کرد دستان خدا
ورنه از هشتاد موشک روی کمپ
کی توانسته ست جان سازد رها؟ 
یک نفر بی‌شک... . دعا... می‌کرده است

شاعر: م. شوق