Tuesday, August 4, 2015

نامه اى به كودكان خياباني....


سلام كوچولوي نازنين...

روز‌هاست از فکر تو خلاص نمی‌شم. تو رشته‌های ردّی شده‌یی که مثل رگه‌ی خونی دنبال فکرا و روزای من میاد. میون این فلات گربه‌نشون که دمش توی عمّانه و سرش توی خـزر، تو باید توی کارتن بخوابی و ماشین از روت رد شه و لـه شی!  میون این همه خونه، تو «تـو فکر یه سقفی»!
روی این توپ خاکی ـ آبی درندشت که همه‌ی دنیا روی اون جا می‌شه، تو گم‌شده‌ی کدوم سیاره‌یی؟ تو آدرس کدوم نشونه‌یی؟ تو غارت‌شده‌ی کدوم فرعونی؟ تو لـه‌شده‌ی کدوم سیاستی؟ تو منظومه‌ی تلخ کدوم تاریخی؟ 
از فکر تو خلاص نمی‌شم. کدوم فرعون‌ عمامه‌پیچ، تموم باغ‌ها، جوی‌ها، آبشارها، کوه‌ها، سینماها، پارک‌ها، استادیوم‌ها، مدرسه‌ها، کتاب‌ها، مشق‌ها، نمره‌ها، رؤیاها و معصومانه‌های تو رو غارت کرده؟ تو تباه شده‌ی کدوم تقدسی؟ امان از آدم‌های مقدس! امان از حاکم بی‌عار! امان از حاکم بد! 
از رشته‌های فکر تو نمی‌تونم بیرون بیام. میون این همه رشته‌های به هم تنیده‌ی این دنیا، رشته و ردی شده‌یی مثل رگه‌ی خونی به‌دنبال من. می‌دونم هرگز به آخر این رشته و این رد نمی‌رسم. می‌دونم به راحت و آرامی که این فکر رو از من بگیره و رشته و رد تو رو گم کنم، نمی‌رسم. نفرین به اونها که تو و هزاران دوستت رو از آینده‌ی سرزمین من گرفتن. نفرین به اونها که همکلاسیهات، معلم‌هات، مدرسه‌ت، شهرت، خیابونها، کوچه‌ها، خونه‌ها و همه‌ی جلوه‌های قشنگ زندگی رو از تو دزدیدن. تو قربونی کدوم دزدی بزرگی؟ این‌همه زندگی متلاشی شده در این دیار گربه‌نشون، قربونی خیانت کدوم فرعون عمامه‌پیچن؟